دیروز خواب دیدم مادربزرگ شریفه مرده و رامبد جوان هم دامادشان است و من نمیدانستم. گریه میکردم و وقتی نانا بیدارم کرد اشکم روی صورتم بود.
بیدار شدم و باز افتادم.
خواب دیدم توی جادهای میرانم و رانندگی بلد نیستم ...گواهینامه ندارم و مردی از روبرو با ماشین بدون سقف میآید و این را میداند.
میداند که رانندگی بلد نیستم...
توی خواب بدنم عطر روغن بدن مخملی صورتی میداد ....قوی... شیرین...گرم و شبمانند...
انگار مرد این را هم میدانست...
خواستم برای سال تعریف کنم فکر کردم حالا برود سایهام را حد بزند یعنی؟
همهی دیروز گوشهی ذهنم بود.
حالا نوشتمش.
شکلک دست زدن داغ و هیجانی.