دیشب بود که با خواهرم نشسته بودیم.
چه میکرد؟
برایم
از خوابهایش میگفت. من قهوه دم کرده بودم. قهوه را عصر با دعوای مختصری
از زنی پرمدعا و گوزو خریده بودم که طوری با من حرف میزد که انگار کارگر
سیاه مزارع قهوهی پدر اروپاییاش باشم. پدرسفیدپوست کون قرمزش.
من گفته
بودم قهوه میخوام. گفته بود اسپرسو؟ گفته بودم نه..و آرام ادامه داده
بودم نه اسپرگوز نه...حالا دیگه هر گوز عنبویی یاد گرفته بگوید اسپرگه و
خوشحال باشد...
نمیدانم چهام بود. فکر میکنم شلوغی دم عیدتان خستهام کرده بود.
بههرحال جرعههای خوشطعم را میخوردم و او به من میگفت خواب دیده دستشوییها کثیف است و او نمیتواند بشاشد. خواهرم میگفت.
تفسیرش این بود که فضایی شخصی برای خودش ندارد. این را به انگلیسی سرچ کرد و فروید یونگش را درآورد.
باشه.