چسب حرارتی را
زدهام به برق و چای با طعم غنچهی گلمحمدی میخورم و دارم وسط شلوغیهای
اتاقم برای خودم گوشوارهی نمدی درست میکنم.
عصر به سعید گفتم: برو گمشو.
برادرم میگوید پدرم ما را مضحکه کرده.
پدرم که هی میرود مسجد و اینها با کسی رفیق شده که قرار است برود توی
شورای شهر کارهای مهمی بکند. یارو متوهم و شعاربده است. مثلا میگوید
میخواهد شهر را خواهرخواندهی سیسیل بکند. بلی. درست خواندید: سیسیل
ایتالیا نه سیسیل عمهی من.
خواهر حرامزاده لابد. خواهر زشته...که
خواهر قشنگه بیشتر بدرخشد و زیباییاش به چشم بیاید. مثلا از جمله طرحها و
نقشههایش این است که جای پالایشگاه و چاههای نفت را عوض کند..پدرم را
همهجا انداخته دنبال خودش.
پدرم توقع دارد همه با هم به دوستش رای بدهیم و (باهاش همکاری کنیم): بایستی با این مرد همکاری کنید...او به فکر شهر است.
بعد یارو سوسه هم میآید:
چرا دامادت( سال بینوا) که توی شرکت است
برای پسرهات کار پیدا نمیکند. یارو بیسواد است. نمیداند آموزشپرورش
استخدام تویش پشمکی نیست. تخمکی هست اما پشمکی نیست دیگر واقعا.
- دخترهات توی آموزشپرورشند...معلمند..خوب برای پسرهات کار پیدا کنند.
فکر کن اینهمه راه بروی و با دماغ پدرم مواجه شوی.
که رو به زمین آویزان است. خوب چهات است مرد حسابی. عقل کن.
مهم نیست اما آدم حالش میگیرد..مثلا رفته بودم کمی از افسردگی نجات بیابم. بعد برای سال جلسه گذاشته. وقتی سال محتوای جلسه را اعلام کرد مینا دادش به آسمان رفت.
اینکه سال نباید ماشین بخرد براشان چون ماشین ممکن است بزند کسی را بکشد..بهتر است از ماشین دیگران استفاده کنند.
خوب از این فکرهای گهمالیشده پدرم کرده که دویست سال است ماشین ندارند و دوستهای سال به برادر سال گفتهاند کسی بوده به نام سال فلانی خیلی مخ ریاضی بوده کجاست حالا.
من فکر میکردم مشغول شنیدن جلسات پدرزنش
میباشد. دوستهای سال هر کدام یک گوشهی پلایشگاه و شرکت و مملکت را
گرفتهاند یا حداقل استرالیا و کانادا و نیوزلند و فرانسه خوشند.
سال؟
شوهر من است.
و البته خبر خوبی هم دارم: بن ریاضیاش را نه شد. عددیاش میشود: ۹...سال فریاد میزد و بن میگفت قرار است وکیل شود...و حق مظلومان را مجانی بگیرد.
من داشتم دمپخت با رازیانه و زیرسیاه میپختم و فکر میکردم من قاتل سال هستم.
دیشب بود که با خواهرم نشسته بودیم.
چه میکرد؟
برایم
از خوابهایش میگفت. من قهوه دم کرده بودم. قهوه را عصر با دعوای مختصری
از زنی پرمدعا و گوزو خریده بودم که طوری با من حرف میزد که انگار کارگر
سیاه مزارع قهوهی پدر اروپاییاش باشم. پدرسفیدپوست کون قرمزش.
من گفته
بودم قهوه میخوام. گفته بود اسپرسو؟ گفته بودم نه..و آرام ادامه داده
بودم نه اسپرگوز نه...حالا دیگه هر گوز عنبویی یاد گرفته بگوید اسپرگه و
خوشحال باشد...
نمیدانم چهام بود. فکر میکنم شلوغی دم عیدتان خستهام کرده بود.
بههرحال جرعههای خوشطعم را میخوردم و او به من میگفت خواب دیده دستشوییها کثیف است و او نمیتواند بشاشد. خواهرم میگفت.
تفسیرش این بود که فضایی شخصی برای خودش ندارد. این را به انگلیسی سرچ کرد و فروید یونگش را درآورد.
باشه.
نویسندهی وبلاگ بالا به اسم من و با عکسی که صاحبش من نیستم پستهای من را دنبال کرده و در آدرسی که درست کرده درج میکند.
هدفش
دیده شدن یا جذب خواننده و در نتیجه لاس و لوس و ایجاد روابط با
خوانندهها یا جا زدن خودش به اسم من و تخریب شخصیت مجازیم یا هر بیماری
دیگری باشد برایم مهم نیست.
فقط خواستم بدانید و بگویید که آدم آدرس بالا من نیستم...در نهایت آسیبی نمیبینم اما بهتر است اطلاعرسانی شود و خواننده بداند.
باز هم آدرسی دیدید به من بگویید که اینجا درجش کنم.